
حکایت سوم از باب اول بوستان سعدی
شنیدم که جمشید فرّخسرشت
به سرچشمهای بر، یکی روز، گشت
ز مشک و ز عنبر، زمین کرده خُو
ز دیبا، در و دشت، پر نقش و بو
یکی خوشدلان گفتش از چشمهسار
چه سازیم اگر تشنه ماند نگار؟
بفرمود: تا آبش آرند زود
که بر خلق، رحمت بَرَند، از وجود
چو بر خویشتن رحم داری، پَس است
که از بیکَسان نیز ننمایی دست
ترجمه به فارسی امروزی:
شنیدهام که جمشید، پادشاه خوشاخلاق و نیکنهاد،
روزی به کنار چشمهای رفت.
زمین را با مشک و عنبر خوشبو کرده بودند،
و اطراف آنجا پر از پارچههای رنگارنگ و زیبایی بود.
یکی از همراهان خوشدل به او گفت:
اگر روزی معشوق تشنه شود، چه کنیم؟
جمشید دستور داد فوراً برایش آب بیاورند و گفت:
اگر از وجود تو خیری به مردم برسد، این رحمت است.
اگر به خودت رحم میکنی، کمتر از آن است
که به بیکسان (مردم نیازمند) مهربانی نکنی.شرح و تحلیل حکایت:
🔹 موضوع: عدالت و مهربانی
🔹 پیام اخلاقی: اگر انسان فقط به خود رحم کند و به دیگران بیتوجه باشد، عدالت و رحمت واقعی در او نیست.
🔹 توضیح: جمشید، پادشاهی افسانهای در فرهنگ ایران، در این داستان نماد رهبری است که نه تنها به رفاه خود اهمیت میدهد، بلکه دلنگران مردم و نیازمندان نیز هست. سعدی در این حکایت میخواهد بگوید که انسان نیکوکار کسی است که خوبی و مهربانیاش را با دیگران تقسیم کند.